زندگی زیر یه سقف من و همه امیدم...زندگی زیر یه سقف من و همه امیدم...، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

خدا را دیده ای آیا؟

تو آیا دیده ای وقتی خطائی می کنی اما، ته قلبت پشیمانی و می خواهی از آن راهی که رفتی ، باز گردی نمی دانی که در را بسته او یا نه؟ یکی با اولین کوبه، به در ، آهسته می گوید: بیا ای رفته، صد بار آمده ، باز آ که من در را نبستم، منتظر بودم که بر گردی و هنگامی که می فهمی دگر تنهای تنهایی رفیقی، همدمی ، یاری کنارت نیست و می ترسی که راز بی کسی را با کسی گوئی یکی بی آنکه حتی لب گشائی به آغوشی ،تو را گرم محبت می کند باعشق تو آیا دیده ای وقتی که بعد از قهر و بد عهدی به هنگامیکه بر سجاده اش با قامت شرمی به یک قد قامت زیبا، تو می آیی به تکبیری ، تو را همچون عزیز بی گناهی ، راه خواهد داد و می پوشاند ...
18 دی 1391

پایان جهان

دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتریی از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سکوت کرد. به پر و پای فرشته‌ و انسان پیچید خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت. خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن. لا به لای...
17 دی 1391

شهریارا...

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟ نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر میخواستی...حالاچرا؟ عمر مارا مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟ نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن...با ماچرا؟ وه که بااین عمرهای کوته بی اعتبار این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟ شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا؟ ای شب هجران که یکدم درتوچشم من نخفت این قدر با بخت خواب الود من لالا چرا؟ اسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند در شگفتم من نمیپاشد زهم دن...
17 دی 1391

آدمهای ساده...

آدمهای ساده را دوست دارم .         همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند .         همان ها که برای همه لبخند دارند .         همان ها که همیشه هستند،         برای همه هستند . آدمهای ساده را    باید مثل یک تابلوی نقاشی                      ساعتها تماشا کرد؛ عمر ‎ ‎ شان کوتاه است،       بس که هر کسی از راه می رسد     یا ازشان سوء استفاده می کند یا زمینشان میزند      یا درس ساده نبودن ب...
16 دی 1391

جمله ای از سیمیمن دانشور

من زنم و به همان اندازه از هوا سهم دارم که ريه هاي تو دارند... درد آور است که من آزاد نباشم تا تو به گناه نيفتي ، قوس هاي بدنم بيشتر از افکارم به چشمهايت مي آيند تاسف بار است که بايد لباسهايم را به ميزان ايمان تو تنظيم کنم ....   باید باکره باشى، باید پاک باشى!       براى آسایش خاطر مردانى که پیش از تو پرده ها دریده اند !   چرایش را نمیدانى فقط میدانى قانون است، سنت است ، دین است   قانون و سنت را میدانى مردان ساخته اند   اما در خلوت مى اندیشى به مرد بودن خدا و گاهى فکر میکنى شاید خدا را نیز مردان ساخته اند!!   من زنم ...   با دست هایی که دیگ...
16 دی 1391

به قول...

به قـــولِ لامارتین شاعر فرانسوی: تو را دوست دارم بدون آنکه علتش را بدانم.محبتی که علت داشته باشد یا احترام است یا ریا . . . به قـــولِ مارتین لوتر کینگ: گرفتن آزادی از مردمی که نمیخواهند برده بمانند,سخت است اما دادن آزادی به مردمی که میخواهند برده بمانند سخت تر است...! به قـــولِ مایکل اسکوفیلد: همیشه اون تغییری باش که میخوای توی دنیا ببینی. به قـــولِ خسرو گلسرخی: بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند؛ تا آیندگان ندانند بیعرضگانِ این برهه از تاریخ ما بوده ایم...! به قـــولِ زنده یادحسین پناهی: تازه میفهمم بازی های کودکی حکمت داشت زوووووووو..... تمرین روزهای نفس گیرزندگی بود ...
16 دی 1391

هنوز امیدواری...

اگر احساس میکنی با وجود کسی وجودت کامل میشه و به خدا می رسی  بدان که هنوز امیدواری   اگر با دیدن رنگین کمان می ایستی و به زیبایی آن خیره می شوی  بدان که هنوز امیدواری   اگر بارانی که به سقف اتاقت می بارد به تو شهد آرامش می چشاند  بدان که هنوز امیدواری   اگر با پیام غیر منتظره ای خوشحال وشگفت زدهمی شوی بدان که هنوز امیدواری   اگر به طلوع وغروب آفتاب خورشید بنگری و بخندی  بدان که هنوز امیدواری   اگر از درد و رنج دیگران ناراحت و پر درد می شوی  بدان که هنوز امیدواری   اگر زیبایهای رنگهای گل کوچکی را درک می ...
16 دی 1391

ای دل...

دیدی ای دل که غم یاردگر بارچه کرد    چون بشددلبر و با یار وفادار چه کرد    آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت    وای از آن مست که با مردم هشیار چه کرد   اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار   طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد   برقی از خانه لیلی بدرخشید سحر   وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد   ساقیا جام میم ده که نگارنده ی غیب    نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد  آن که پر نقش زد این دایره ی مینایی   کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد   ...
16 دی 1391